خالی از لب او
در جستجوی خوبان غیر از جفا نبینی
جز خوشه ی ملامت در دامنت نچینی
نوشی بزخم نیشی بنهاده دارد ایجان
غافل مشو چو گیری شهدی ز انگبینی
با شوکران هجران کام از جهان نگیرد
آنکس که دل سپارد بر عهد اینچنینی
سرپنجه ی فلک را چنگالی از هلاکست
یک روز اگر در آید دستش ز آستینی
نازم به چشم مستان با این خماری اما
هر گوشه ای نهاده صد ناوک از کمینی
نام و نشان چه خواهد از شهر نیکنامی
دستی که جرعه گیرد از دست نازنبنی
هفت آسمان نگنجد در خالی از لب او
معصومی از چه دیگر پابند این زمینی
درباره این سایت